از كنارش گذشتـــم...
گفتم: در اين خرابه به دنبال چيستي!؟
مات نگاهم کرد و گفت: اين خرابه خانه ي من است!
از شـــرم فرو ریختـــم...
ناگاه گفت: تو جيرانم را نديدي!؟
دخترم را ...
دلبندم كنار خودم بود،
تشنه بود، آب ميخواست...
گفتمش خودت بردار...
كاش نگفته بودم ، كاش نگفته بودم ، كنار خودم بود...
نظرات شما عزیزان: